کثیرالذکر
۱- ابن قداح از امام صادق (ع) نقل مى کند که فرمود: پدرم (امام باقر) کثیرالذکر بود، خدا را بسیار یاد مى کرد، من در خدمت او راه مى رفتم مى دیدم که خدا را ذکر مى کند. با او به طعام خوردن مى نشستم، مى دیدم که زبانش به ذکر خدا گویاست. با مردم سخن مى گفت و این کار او را از ذکر خدا مشغول نمى کرد.
من مرتب مى دیدم که زبانش به سقف دهانش چسبیده و مى گوید: «لااله الاالله» او در خانه، ما راجمع مى کرد و مى فرمود تا طلوع خورشید خدا را ذکر کنیم، هر که قرائت قرآن مى توانست امر به قرائت قرآن مى کرد و هر که نمى توانست امر به ذکر خدا مىفرمود.۱
بخاطر باطل، دست از حق نکشید
۲- زراره بن اعین گوید: ابو جعفر امام باقر (ع) در تشییع جنازهاى از قریش حاضر شدند، من نیز در خدمتش بودم، عطاء بن ابى رباح از جمله حاضران بود، زنى در پشت جنازه ضجه مى کشید و ناله مى کرد، عطاء به آن زن گفت: ساکت شو و صدایت بلند نشود وگرنه من بر مى گردم، زن ساکت نشده، عطا برگشت.
من به امام باقر (ع) گفتم: عطاء برگشت. فرمود: چرا؟
گفتم: زن ساکت نشد او نیز برگشت. حضرت فرمود: به تشییع جنازه ادامه بده، ما اگر باطلى را با حق دیدیم و بخاطر باطل، دست از حق برکشیدیم حق مسلمان را ادا نکرده ایم.
چون نماز میت خوانده شد، ولىّ میت به امام عرض کرد: برگردید خدا شما را رحمت کند، که آمدن، شمارا ناراحت مى کند، امام برگشت، من به او گفتم: صاحب جنازه اجازه دادند برگردید، من هم با شما کار خصوصى دارم، فرمود: به راهت ادامه بده ما با اجازه او نیامده ایم تا با اجازه او برگردیم. بلکه از این عمل خواسته ایم به اجر و فضل خدا برسیم، انسان هر قدر پشت سر جنازه باشد همان قدر اجر مى برد. ۲
عطاء بن ابى رباح از آخوندهاى دربارى بود که بنى امیه بسیار تعظیمش مى کردند، حتى در میان مردم جار مى زدند: کسى جز عطاء حق فتوا دادن ندارد اگر او نباشد عبدالله بن ابى نجیح فتوا خواهد داد، عطاء یک چشم، پهن بینى، و بسیار سیاه رنگ بود چنانکه ابن جوزى در تاریخش گفته است (مرآت العقول) یعنى ظاهرش مثل باطنش چرکین و تنفر آور بود. این گونه ناکسان بودند که خانه هاى وحى را به صورت خرابه ها در آورده و مردم را از سعادت باز داشتند و با روسیاهى خداى خویش را ملاقات کردند.
این مطلب نیز قابل دقت است که منصور خلیفه ستمگر عباسى مالک بن انس را در مکه ملاقات کرد، و از او در بسیارى از مسائل سؤال هاى و از فشارى که عامل مدینه به او وارد آورده بود، اعتذار نمود و گفت: کتابى بنویس که مردم را وادار به عمل به آن کنم، تا نظام واحد شریعتى بوجود آید و همه بر یک مفتى گرد آیند، ولى بشرط آن که از على بن ابى طالب در آن کتاب چیزى نقل نکنى، مالک به شرط او عمل کرد و در «موطّأ» چیزى از على (ع) نقل نکرد. (الامام الصادق و المذاهب الاربعه: ج ۲ ص ۵۵۵).
در این کتاب که شامل هزار و هفتصد و بیست حدیث است، از عبدالله بن عمر صد و پنج حدیث، از ابن شهاب زهرى صد و پانزده حدیث، از ابوهریره پنجاه حدیث، از عایشه چهل و هشت حدیث و از على بن ابى طالب (ع) تنها پانزده حدیث نقل شده و از حضرت فاطمه و حسنین علیهم السلام حتى یک حدیث هم نقل نشده است.
تسلیم
۳- گروهى به محضر امام باقر (ع) مشرف شدند، دیدند امام بچه اى دارد مریض است و حضرت در مرض او بسیار ناراحت و بى آرام است. آنها پیش خود گفتند: خدا نکند که این کودک بمیرد و گرنه به خود امام احتمال خطر مى رود. در این میان شیون زنان بلند شد، معلوم شد که کودک از دنیا رفت، بعد از اندکى امام (ع) به نزد آنها آمد ولى خوشحال و قیافه اش باز بود.
گفتند: خدا ما را فداى تو کند، شما در حالى بودید که ما فکر مى کردیم اگر اتفاقى بیافتد شما به وضعى درآیید که موجب غصه ما باشد!! ولى مىبینیم که قضیه بعکس شد؟
امام صلوات الله علیه فرمود: ما دوست مى داریم که محبوب و عزیز ما در عافیت باشد، و چون قضاى خدا بیاید تسلم آن کار مى شویم که خدا دوست داشته است: «فقال لهم: انا نحب ان نعافى فیمن نحب فاذا جاء امرالله سلمناالله فیمایحب»۳
خدایا مرا مورد غضب قرار مده
۴- غلام امام باقر (ع) که افلح نام داشت مى گوید: با آن حضرت به زیارت حج رفتم، امام چون وارد مسجدالحرام شد، به کعبه نگاه کرد و با صداى بلند گریست، گفتم: پدر و مادرم فداى تو باد، مردم تماشا مى کنند بهتر است صدایتان آهسته باشد. فرمود: و یحک یا اقلح! چرا گریه نکنم شاید خداوند با نظر رحمت به من نگاه کند که فرداى قیامت پیش او به رستگارى برسم.
آنگاه بیت راطواف کرد، و آمد در نزد مقام ابراهیم نماز خواند وچون از سجده سر برداشت دیدم جاى سجدهاش از کثرت اشک خیس شده است. آن حضرت چون مى خندید مى گفت: خدایا مرا مورد غضب قرار مده «اللهم لاتمقتنى» ۴.
محبت اهل بیت (ع)
۵- ابوحمزه گوید: سعد بن عبدالله که از اولاد عبدالعزیز بن مروان بود و امام او را سعد الخیر مى نامید محضر امام باقر (ع) آمد، و مانند زنان رقیق القلب اشک مى ریخت.
امام فرمود: یا سعد! چرا گریه مى کنى؟! عرض کرد چرا گریه نکنم حال آنکه از خانواده بنى امیه هستم و خدا آنها را در قرآن شجره ملعونه نامیده است.
امام فرمود: تو از آنها نیستى، تو اموى هستى از ما اهل بیت. آیا نشنیدهاى قول خدا را که از ابراهیم (ع) نقل مى کند، فرمود: «فمن تَبعنى فانه منّى» ابراهیم: ۵.۳۹